زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام
سرخوش از جرات پروانه شدن داشتنم سخت حـیـرت زدۀ روح به تن داشتنم زیر تیغی و مرا اذن هـواداری نیست خجـل از کُـنـیـه فـرزند حـسن داشتـنم شده یـاد آور آن شیـر جـمـل نعـرۀ من لال شد خصم به "فـریاد نزن" داشتنم به خـداوند که فـارق ز عـمـویم نـشوم لشگری خیره به این فن سخن داشتنم پیکرت روی زمین پیرهنی نیست تنت شرمگین از غم در تن پیرهـن داشتنم بازویم شد سپر تیغ عـدو گرچه هنوز شرمسار از تو و از سر به بدن داشتنم استخوان های تنم را به تنت دوخته اند مثل گیسوی تو شد چین و شکن داشتنم |